ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود