در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی