سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم