ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی