کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید