پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید