به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید