عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید