به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید