خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم
به دیر پایی شبهای انتظار قسم
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید