میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی