به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید