تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم