سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید