قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو