آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...