ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل