پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری