آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
چه جمعهها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد، نیامدی