چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست