لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو