ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید