نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را