مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟