آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست