عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد