ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی