ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد