کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده