بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود