خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
این طرفهمردانی که خصم خوف و خواباند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاباند
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
بنگر به شکوه سوی حق تاختنش
بر قلۀ عشق پرچم افراختنش
آنانکه به خُلق و خوی اسماعیلاند
در حادثه، آبروی اسماعیلاند
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
ای كاش سحر آينۀ جانم بود
جان عرصۀ تركتاز جانانم بود
گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت