و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را