تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت