با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟