آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را