او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم