جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست