تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده