جز تو ای کشتۀ بی‌سر که سرا‌پا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنی‌آدم‌اند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّم‌اند
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هر دم از دامن ره، نوسفری می‌آمد
ولی این بار دگرگون خبری می‌آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
