خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را