کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را