انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش