روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد