ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟