عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده