شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
هرکس هر آنچه دیده اگر هرکجا، تویی
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده
مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد
خدا که در حرم امن خویش راهت داد