پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
لبان ما همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتهست
اشکی که روی گونۀ من پا گذاشتهست