مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود