حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم