الا قرار دل و جانِ بیقرار ظهورت!
کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟
تو ای تجلّی عصمت! ظهور خواهی کرد
به جام لاله، شراب طهور خواهی کرد
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد